ادبیات شیرین

ساخت وبلاگ
آخرین شب پاییز از راه رسید ماه در میان ابر های سیاه میان آسمان خودنمایی می کند و ستاره های کوچک و بزرگ در آسمان تیره و تار آخرین شب پاییز چشمک می زنند ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahramanssourio بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 19:59

نمی دانم چرا اما

               آخرین لحظه ها همیشه خیلی بزرگ به نظر می رسند

                                                        گویا تمام خاطرات را در خود جای داده اند

                                                                                                                     

# آخرین لحظه ها

# ز.م

ادبیات شیرین...
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahramanssourio بازدید : 205 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:21

پنج شنبه ها عجیب دلم می گیرد اما آخرین پنج شنبه ی دی ماه دلم آتش گرفتساختمان 15 طبقه ی 53 ساله ی تهران دیروز 30 دی ماه به آتش کشیده شد و فرو ریخت دیروز 30 دی ماه تهران لرزید .. آری .. پلاسکو ساختمانی که شاهد دست های گره خورده ی عشاق بود به یکباره فرو ریخت و آتش نشان های زیادی در زیر آوار پلاسکو ماند ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahramanssourio بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:21

با پاسخ من معلمان آشفتند             از حنجرشان هر چه در آمد گفتند اما به خدا هنوز هم معتقدم             از جاذبه ی تو سیب ها می افتند                                                                                         حمیدرضا امینی چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها با هم      نگاهش را تماشا کن ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zahramanssourio بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 20:21

سقف سیاه آسمان غرق از ستاره های خاموش است  تاریکی شب شهر را تسکین می دهد و آسمان دلگیر است گویا آسمان هم هوای گریه دارد  در سکوت شیشه ای خود بر باور خیس خیال رویا می پرورانم  اشک هایم طاقت ماندن ندارند سکوت و تنهایی دلم را برای غرق شدن در نگاه عاشقانه اش تنگ تر از گذشته می کند  صدای زوزه ی باد لابه لای برگ های زرد رنگ پاییزی روی درختان در گوشم تنین می اندازد و دلم می لرزد  گونه هایم دلتنگ شبنم چشمانم گشته اند و در دلم آشوب ست  از طرفی غرق در دنیای شادی ام و از طرفی غرق در دنیای غم  دختر خوب و مهربان و دوست داشتنی ای ست  او را همچون خواهرم دوست دارم و عاشقانه می پرستمش  لحظات خوبی را در کنارش سپری کرده ام و خاطرات زیبایی با هم خلق کرده ایم یک ماه دیگه عروس میشه چقدر لذت بخش است که او را زیباترین عروس شهر می خوانم و چهره اش را به یاد می آورم  و از طرفی غرق در دنیای غم می شوم وقتی به دوری اش فکر می کنم .. او برای آغاز زندگی مشترکش به شهری دیگر می رود .. اشک در چشمانم حلقه زده و هوای گریه دارم دوستدار همیشگی ات : زهرا  زیباترین عروس شهر هر چی آرزوی خوبه مال تو عاشقانه می پرستمت ما همیشه ب ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : هرچی آرزوی خوبه مال تو,دانلود هرچی آرزوی خوبه مال تو,هرچی آرزوی خوبه مال تو mp3, نویسنده : zahramanssourio بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 27 آبان 1395 ساعت: 11:39

وارد حیاط آموزشگاه شدم و به تاب گوشه ی حیاط چشم دوختم ..  آسمان دلگیر بود و دلم می لرزید به سمت در سالن قدم برداشتم .. چشم های اندوهگینم را به زمین دوختم و قدم های کوچکم را با چشم هایم دنبال کردم ..  ضربه ای به در زدم و کیفم رو روی صندلی چوبی ردیف آخر گذاشتم .. همه ی صندلی ها پر بود .. به تخته نگاهی انداختم و سپس از کلاس خارج شدم به سمت آب سرد کن رفتم و کمی آب نوشیدم .. به ساعت مچی ام چشم دوختم و به عقربه های ساعت که هم دیگر را تعقیب می کردند دل بستم ..  به سمت درب سالن راه افتادم و صحنه ای مرا سر جایم میخ کوب کرد .. خیلی دلتنگش بودم .. دلم برای آهنگ صدایش و چشم های سیاه ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : مروارید منوچهر وثوق,مروارید من,مروارید منطقه 22,شهرک مروارید منطقه 22 تهران,مروارید شهر منطقه 22,شهرک مروارید منطقه 22,پروژه مروارید منطقه 22,عملیات مروارید منافقین,مروارید منطقه 17,ارسلان مروارید من و تو, نویسنده : zahramanssourio بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 0:37

گاهی اوقات در خلوت خود رویاهایی در ذهن می پرورانم که مرا آرام می کند : کاش میشد عاشقی کوچه گرد بودم که شب ها به تمام کوچه های بن بست سر می زد و آواز عاشقی سر میداد .. روی برگ های خشک پاییزی قدم بر می داشتم و خود را به باد های سرگردان می سپردم ..  به صدای لالایی باد و اشک هایی که بر گونه ی خیابان های شلوغ می ریختند دل می بستم .. روی تپه ای به درختی جوان کنار چشمه ای آرام ، دراز می کشیدم و دست در آب روان می گذاشتم و به سقف سیاه آسمان چشم می دوختم و آنگاه ستاره ای دنباله دار از جلوی چشمانم می گذشت .. آنگاه چشم هایم را می بستم و آرزویی می کردم .. روی خط سفید جاده ای خلوت ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : کوچه گردان عاشقی, نویسنده : zahramanssourio بازدید : 156 تاريخ : شنبه 10 مهر 1395 ساعت: 6:08

امشب هم مثل دیشب آسمان تاریک است .. شب غبار غمش را پهن کرده و تاریکی شب شهر را تسکین می دهد .. ابرهای سیاه در آسمان پراکنده شده اند و مآه سفیدپوش آسمان به زمین می تابد .. ستاره ها چشمک می زنند و صدای لالایی باد به گوش می رسد .. امشب تنها یک فرق با بقیه ی شب ها دارد .. امشب می شود صدای پای پاییز را حس کرد صدای قدم های فصل برگ های زرد و اشک های آسمان پر بغض .. فصل عاشقی را حس می کنم .. خیابان ها منتظرند آسمان بر گونه هایشآن اشک بریزد و شهر را سکوتی از جنس عاشقی فرا گرفته است  پاییز فصل عاشقی  پاییز بهاری ست که عاشق شده است  95/7/2  # ز.م  ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : پاییز فصل عاشقی,پاييز فصل عاشقي,پاییز فصل عاشقان,پاییز فصل عاشقانه ها,پاییز فصل عاشق شدن, نویسنده : zahramanssourio بازدید : 164 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 22:01

پاییز در راه بود .. پاییز و اشک هایی که هنوز بر کوچه های ساکت و خیابان های شلوغ شهر نباریده بود ..  پاییز در راه بود و وزش باد سرگردانی که برگ های سبز و زرد و قرمز و نارنجی با او می رقصند ..  و صدای خش خش برگ های زرد رنگ درختان که زیر گام های کوتاه به گوش می رسند  بعد از تابستانی گرم و سوزان نفس های تازه ی باد چقدر لذت بخش است  دستم را زیر چانه ام گذاشته بودم و به کتاب رمانی که پیش رو داشتم چشم دوخته بودم از جایم بر خواستم و به برگه A4 روی شاسی نگاهی انداختم .. روی تختم نشستم و به دیوار تکیه دادم .. نقشی از پاییز که در ذهن خود داشتم را روی برگه کشیدم ... یک نیمکت چوبی ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : پاییز اشعار,پاییز اشعار کوتاه, نویسنده : zahramanssourio بازدید : 178 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 5:51

آسمان دلگیر بود و زوزه ی باد مو به تنم سیخ می کرد ..  ابرهای سیاه آسمان را پوشانده بودند و من تنها و پر بغض زیر باران قدم میزدم و چشم هایم خیس از اشک بود .. سرم را پایین انداختم ناگهان دلم لرزید زانو هایم سست شدند و به آرامی روی زمین زانو زدم .. تنها صدایی که می شنیدم صدای تالاپ و تلوپ قلب بی قرارم بود و همه جا و همه چیز را تار می دیدم اشک های گرم  امانم نمی دادند نفس عمیقی کشیدم .. اشک هایم را از روی گونه هایم پاک کردم و چشم هایم را بستم .. دلم عجیب گرفته بود و خودم هم نمی دانستم چرا .. کاش میشد زمان را به عقب بازگرداند و من فرصت داشتم یک بار تنها یک بار دیگر او را ادبیات شیرین...ادامه مطلب
ما را در سایت ادبیات شیرین دنبال می کنید

برچسب : کاش می شد,کاش می شد مرد,کاش می شد زندگی تکرار داشت,کاش می شد خویشتن را بشکنیم,کاش می شد آدمی وطنش را,کاش می شد خواست و مرد,کاش می شد خدا را بوسید,کاش می شد بمیرم,کاش می شد رفت,کاش میشد لحظه ای پرواز کرد, نویسنده : zahramanssourio بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 8:08